داستان آموزنده

هنوز در به در کوچه های خاطره ام / هنوز اسم تو مانده گوشه حنجره ام /هنوز مثل نخستین نگاه عاشق تو / در انحصار غم عشق در محاصره ام

صبر کردن دردناک است ، و فراموش کردن دردناکتر ، ولی از این دو دردناک تر این است که ندانی باید صبر کنی یا فراموش

کنم هر شب دعایی کز دلم بیرون رود مهرت ولی آهسته می گویم خدایا بی اثر باشد

گریه هامو تو ندیدی
هر چی گفتم نشنیدی
من کدوم عهد رو شکستم
که تو اس ام اس نمی دی ؟!

بر خاک بخواب نازنین،تختی نیست. آواره شدن ,حکایت سختی نیست. از پاکی اشکهای خود فهمیدم . لبخند همیشه راز خوشبختی نیست

شبی پرسیدمش با بیقراری به غیر از من کسی را دوست داری به چشمش اشک شد

از شرم ساری میان گریه هایش گفت آری

چرا رو نقاشی ها بی خودی سایه می زنی
این همه حرف خوب داریم حرف گلایه می زنی
اگه منو دوست نداری اینو راحت بهم بگو
چرا با حرفات و نگات بهم کنایه می زنی

عشق لالایی بارون تو شباست / نم نم بارون پشت شیشه هاست / لحظه ی شبنم و برگ گل یاس / لحظه ی رهایی پرنده هاست / لحظه ی عزیز با تو بودنه / آخرین پناه موندن منه

یل دریا گر کنی ، من دیده را دریا کنم
میل صحرا گر کنی ٬ من سینه را صحرا کنم
نا امیدم گر کنی میمیرم اما باز هم
در همان حالت که میمیرم دعایت می کنم

سلام. این چه اخلاق بدیه که تو داری؟ چرا هر چی از آدم می گیری دیگه پس نمی دی؟
نمی گی من دلمو لازم دارم؟

اگه تو دنیا هیچی هیچی نداشته باشی مطمئن باش سه چیز همیشه مال تو هست:خدای مهربون، فکرای قشنگ،قلب کوچیک من.

ماهی به آب گفت : تو نمیتونی اشکای منو ببینی , چون من توی آبم.. آب جواب داد اما من میتونم اشکای تو رو احساس کنم چون تو توی قلب منی...

هیچگاه نگذار در کوهپایه های عشق کسی دستت را بگیرد که احساس میکنی در ارتفاعات آنرا رها خواهد کرد.

هیچ کس نمی تواند به عقب برگردد و از نو شروع کند، اما همه می توانند از همین حالا شروع کنند و پایان تازه ای بسازند

دیشب فرشته ای فرستادم تااز تو مواضبت کنداماوقتی رسید توخواب بودی زود برگشت وگفت هیچ فرشته ای نمی تواند مواظب فرشته ای دیگر باشد

احساساتت رو روم بنویس .عصبانیتهات رو روم خط خطی کن . اشکاتو باهام پاک کن.حتی اگه سردت شد بسوزونم تا گرم بشی .فقط دورم ننداز.

قفل ها که بی کلید شدن. چشم ها به در سفید شدن . چه امتحان خوبیه . دوریت عجب غروببیه

مهم نیست قشنگ باشی ،قشنگ اینه که مهم باشی حتی برای یک نفر........

واسه ما جشن تولدت یک بهونه بود همیشه . که رو هدیه بنویسی دلم از تو دور نیمشه

بازی روزگار را نمی فهمم ! من تو را دوست دارم تو دیگری را....دیگری مرا ...وهمه ی ما تنهاییم.

تنها ارزوم همینه. تا یادم نرفته راستی کاش یک روز بهم بگی من همونم که میخواستی

معلم گفت{الف}گفتم او.معلم گفت{ب}گفتم با او.معلم گفت{پ}گفتم پیش او.معلم گفت{ج}خواستم بگویم جدایی گفت نگو

یکم برس باز به خودت میخوام بیام تولدت . اون وقتا اینجوری نبوذ راهت به این دوری نبود

اولا مهربون ترن اونا که همسفرند . اشک منم که جاریه نگه دار یادگاریه

I have 3 friends!
SUN,MOON,YOU!
I want:
SUN for days, 
MOON for nights,
BUT
YOU for always!

تو باغ ها گل سرخی تو آسمون ستاره 
جایی رو سراغ ندارم که نشون از تو نداره

فرشته ها وجود دارند اما چون بعضی وقتها بال ندارن ما بهشون میگیم دوست!

کاش گل بودی تا به تلافی همه ی بدیهایت تو را پرپر میکردم

با خود عهد بستم بار دیگر که تو را دیدم بگوویم از تو دلگیرم ولی باز تو را دیدم و گفتم بی تو میمیرم

داستان آموزنده “غرور بیجا”

سخترین چیز در زندگ ی : اگر 2 نفر از هم خوششون بیاد ول ی نتونند به هم ابراز علاقه کنند . خیلی بده فقط هم دیگرو د وست دارن از ته دل ول ی غرور بیجا نمیزاره که این 2 وانمود کنند و این سکوت و غرور بیجا این 2 رو از هم دور میکنه.

داستان آموزنده “غرور بیجا” 

یک روز گرم شاخه ای مغرورانه و با تمام قدرت خودش را تکاند. به دنبال ان برگهای ضعیف جدا شدند و آرام بر روی زمین افتادند. شاخه چندین بار این کار را با غرور خاصی تکرار کرد، تا این که تمام برگها جدا شدند شاخه از کارش بسیار لذت می برد. برگی سبز و درشت و زیبا به انتهای شاخه محکم چسبید ه بود و همچنان از افتادن مقاومت می کرد.
در این حین باغبان تبر به دست داخل باغ در حال گشت و گذار بود و به هر شاخه ی خشکی که می رسید آن را از بیخ جدا می کرد و با خود می برد. وقتی باغبان چشمش به آن شاخه افتاد، با دیدن تنها برگ آن از قطع کردنش صرف نظر کرد. بعد از رفتن باغبان، مشاجره بین شاخه و برگ بالا گرفت و بالاخره دوباره شاخه مغرورانه و با تمام قدرت چندین بار خودش را تکاند، تا این که به ناچاربرگ با تمام مقاومتی که از خود نشان می داد، از شاخه جدا شد و بر روی زمین قرار گرفت.
باغبان در راه برگشت وقتی چشمش به آن شاخه افتاد، بی درنگ با یک ضربه آن را از بیخ کند. شاخه بدون آنکه مجال اعتراض داشته باشد، بر روی زمین افتاد.
ناگهان صدای برگ جوان را شنید که می گفت: “اگر چه به خیالت زندگی ناچیزم در دست تو بود، ولی همین خیال واهی پرده ای بود بر چشمان واقع نگرت، که فراموش کنی نشانه حیاتت من بودم!!!”

متن های زیبا با موضوع خداوند

به نام آنکه هستی نام از او یافت / فلک جنبش زمین آراو از او یافت
خدایی کافرینش در سجودش / گواهی مطلق آمد بر وجودش . . .
.
.
.
عقل، جاده ی پر پیچ و خمی است که “تا” خدا می رسد
و عشق، جاده ی مستقیمی که “به” خدا می رساند . . .
.
.
.
الهی من اسیر جهان بودم / عقوبت کن چو نافرمان بودم
خداوندا بسوزانم بسوزان / اگر فرمانبر شیطان بودم . . .

.
.
.
کسی که در برابر خداوند زانو می زند
می تواند در برابر هر کسی ایستادگی کند  . . .
.


.
ذرات ، این نشان موجود
که او است آن خدای یگانه که هستی هر هستی بهستی او است . . .
.
.
.
کیست آن پرده نشین کاینهمه افسانه از اوست
خویش از او ، دوست از او ، دشمن و بیگانه از اوست
به یکی داده خرد بر دگری داده جنون
دانش عاقل از او ، غفلت دیوانه از اوست
.
.
.
خدایا آرزوهایی که در آینده مشکل ساز میشه رو بر آورده نکن
هر چند دلخور بشیم . . .
.
.
.
کی رفته ای ز دل که تمنا کنم تورا / کی بوده ای نهفته که پیدا کنم تورا
غایب نگشته ی که شوم طالب حضور / پنهان نگشته ای که هویدا کنم تو را . . .
(فروغی)
.
.
.
ز اخلاص، ایمان پذیرد کمال  / بود نیّت پاک، دین را جمال‏
به اکسیر اخلاص، قلب وجود  / طلا گردد اندر رکوع و سجود . . .
.
.
.
چو کس بر خدا و رسول و امام  / سپارد زمام امورش، تمام‏
ز فیض هدایت شود بهره‏مند  / نبیند به دنیا و عقبى گزند . . .
.
.
.
کسى که آخرت را بدنیا فروخت  / نداند هم آن و هم اینش بسوخت‏
کسى که آخرت را بدنیا خرید  / به او خیر فانىّ و باقى رسید . . .
.
.
.
عطاى تو گر اندک است اى کریم  / نباشد از این ره تو را ترس و بیم‏
ز پوزش نکوتر بود بذل کم‏  / مران سائلى را چو دارى درم‏
.
.
.
خوشا دل سپردن به عشق خدایی / ز قید هوس های دنیا، رهایی
خوشا، از گناهان همه توبه کردن / به درگاه حق، نیمه شب، چهره سایی
خوشا بر فراز جهان پر گشودن / گذشتن ز خودبینی و خودنمایی
.
.
.
یا رب دل پاک و جان آگاهم ده / آه شب و گریه سحرگاهم ده
در راه خود اول از خودم بی خود کن / بی خود چو شدم ، ز خود به خود راهم ده . . .